پژوهشی در گویش تاتی شمال خراسان
گویش تاتی رایج در شمال خراسان از سلسله گویشهای ایرانی قدیم است که با گونههای دیگر خود به لحاظ ساختاری تفاوتهایی دارد. وجود واژگان مشترک با گویشهای تاتی سایر نقاط از جمله آذربایجان و قزوین بیانگر این واقعیت است که این گویش نیز همچون سایر گونههای تاتی حسب نظر محققان از گویشهای پیش از ظهور اسلام و مربوط به دوران حکومت مادها بوده است.
گویش تاتی رایج در شمال خراسان از سلسله گویشهای ایرانی قدیم است که با گونههای دیگر خود به لحاظ ساختاری تفاوتهایی دارد. وجود واژگان مشترک با گویشهای تاتی سایر نقاط از جمله آذربایجان و قزوین بیانگر این واقعیت است که این گویش نیز همچون سایر گونههای تاتی حسب نظر محققان از گویشهای پیش از ظهور اسلام و مربوط به دوران حکومت مادها بوده است. وجود واژگان مشترک این گویش با متون کهن ادب فارسی و کاربرد معنایی هر یک از این کلمات در عرصه تصحیح و تفسیر شعر و نثر پیشینیان ضرورت توجه به گویش را توجیه میکند، بدون شک در آثار تحقیقی بسیاری از محققان و مفسران متون کهن فارسی به نکاتی بر می خوریم که درک مفهوم عبارت، بدون بهره گیری از کاربرد لغوی واژگان گویشهای مختلف زبان فارسی دشوار و بعضا غیر ممکن میشود (در متن مقاله به نمونههای پراکندهای از لغات نادر موجود در آثار متقدمان اشاره شده است). عدم توجه به معنای گویش پارهای از لغات، بعضی از شارحان و مصحّحان و محققان را به اشتباه افکنده و این اشتباه در تصحیح متون و شرح ابیات موثر اخلال ایجاد کرده است. گویش تاتی رایج در شمال خراسان از جمله گویشهایی است که لغات مشترک فراوانی از آن را میتوان در متون کهن فارسی یافت و از این طریق بسیاری از دشواریهای معنایی و رسم الخطی متون گذشته را حل کرد. در این مقاله به نمونههایی از این موارد پرداخته شده است. توجه شارحان و محققان بدین نکته رهگشاست.
کلیدواژهها: گویش تاتی، تصحیح متون، شمال خراسان، گویشهای ایرانی.
دربارة واژة «تات» و منشأ و معانی آن میان صاحبنظران اختلاف وجود دارد. برخی آن را واژه ای ترکی و به معنی بیگانه و خوار شده دانستهاند که بر همین اساس ترکان، زیردستان خود را تات میخواندهاند. این گروه به معنی لغوی «تات» در زبان ترکی عثمانی استناد کردهاند و از جمله در قاموس ترکی شمس الدین سامی، «تات» به معنی زیردست است و دیگر فرهنگ نویسان نیز به همین معانی اشاره کردهاند (ر.ک. دایره المعارف اسلامیه، ذیل تات).
هنینگ و ماکوارت آلمانی واژة «تاجیک» را مرکب از دو جزء «تات» (زیر دست) و «چیک» (نشانۀ تصغیر در زبان ترکی به معنی کوچک) که روی هم به معنی «زیر دست حقیر» یا کسی که تابع ترکان است می دانند. [i]( برهان قاطع، بی تا: 455 ) و (فارسی در آذربایجان، بی تا: صص 241 – 242)
ملک الشعرای بهار میگوید: «تات» به معنی تازیک و تاجیک یعنی فارسی زبان و سپس در توضیح کلمه تاجیک در پاورقی سبک شناسی اضافه میکند که: «ایرانیان قدیم به مردم اجنبی «تاجیک» یا «تاژیک» میگفتهاند. این لفظ در زبان دری تازه «تازی» تلفظ شد و رفته رفته خاص اعراب گردید[ii] (سبک شناسی، 1337: 50)
در توران و ماوراء النهر، معنی قدیم تات باقی ماند و به اجانب «تاجیک» میگفتند و بعد از اختلاط ترکان آلتایی با فارسی زبانان آن سامان، لفظ «تاجیک» با همان معنی اول، وارد زبان ترکی شد و فارسی زبانان را «تاجیک» خواندند و این کلمه بر فارسیان اطلاق گردید و ترک و تاجیک گفته شد. بنابر قول ملک الشعرا بهار «تات» با «تازیک» و «تاجیک» از یک ریشه است و به معنی «بیگانه» یاغیر ایرانی است بنابراین ایرانیان از زمان ساسانیان عربها را «تازیک» یعنی غیر ایرانی میخواندند و لفظ «تازی» هرگاه به معنی عرب به کار رود به این کاربرد مربوط است.
در آثار متقدمان هر جا واژههای تات، تاجیک، تازیک آمده به معنی مردم غیر ترک است؛ از آنجمله در کتاب ارغوزی که بین سدههای چهارم و پنجم تالیف شده است مردم غیر ارغوز مخصوصاً ایرانیان «تات» خوانده شده است.
برخی «تات» را در معنی «فارسی زبان ایرانی الاصل شهر نشین» به کار بردهاند. در قفقاز «تات» به این معنی به کار میرفته است. ترکان ماوراء النهر که در سده چهارم و پنجم هجری به نواحی مختلف ایران و از آن جمله به اران آمدند، هر گاه واژة «تات» را به ایرانیان اطلاق میکردند، مرادشان مردم فرهیخته و متمدنی بود که میتوانستند نیازهای آنان را درامر معاش برآورده سازند.
در زبان ترکمانان ماوراء خزر، «تات» به معنی تاجیکهای ایرانی و به زبان ترکی ایل قشقایی، «تات» به معنی مردم فارسی زبان و در مثلها و افسانههای مردم تبریز «تات» به معنی مرد دانا و باسواد و شهرنشین است.
ابن ندیم در الفهرست، از قول عبدالله بن مقفع نقل میکند که زبانهای ایرانی عبارتند از: فهلوی، دری، فارسی، خوزی، سریانی و نیز اضافه میکند که فهلوی منسوب به فهل است و فهله، نامی است که بر پنج ناحیه اطلاق میشود. اصفهان، ری، همدان،ماه نهاوند، آذربایجان و... بنابر آنچه که از قول ابن ندیم بر میآید و نیز خوارزمی در مفاتیح العلوم و حمد الله مستوفی در نزهة القلوب برآنند که زبان مردم آذربایجان فهلوی بوده و گویشهایی که در سراسر قلمرو ماد قدیم با کم و بیش اختلاف درهر شهر و ناحیه وجود داشته در مجموع دنبالة زبان پیش از اسلام یعنی زبانی مادی یا زبان قوم ماد است که پس از آمدنشان به آذربایجان و اطراف آن ولایت با زبان بومیان پیشین در آمیخته و رنگ و شیوة خاص خود را یافته است.
پژوهشهای زبان شناختی نشان میدهد که لهجههای امروز شمال غرب ایران از تاتی و باکو و خلخال هرزنی و کرینگی تا سمنانی و شهمیر زادی و خوزی همه متعلق بةک گروه زبانی و همةادگارهایی از زبانی واحد هستند. و میان آنها و لهجههای مرکزی که از نزدیکی قم تا حوالی یزد و کرمان و شیراز بدانها سخن میگویند از جمله نطنزی، محلاتی، نائینی و لهجههای ساحل دریای خزر مثل گیلکی و طبری و طالشی و تاتی نزدیکیهایی وجود دارد.
گویش تاتی یکی از گویشهای مورد استفاده در آذربایجان بوده و با زبانهای آذری و زبان مردم ری از یک خانواده بوده است و اصل آن به زبان مادی پیش از اسلام باز میگردد. برخی از محققان نقاطی را که زبان تاتی در آن رایج است، به این شرح اعلام نمودهاند: آذربایجان، بخشی از شاهرود، خلخال، قزوین، ارسباران، مرند، گیلان، بخشهای سفید رود و آبادیهای اطراف آن و در اران و نواحی پیرامون شهرهای باکو (سوراخانی، بالاخانی، قبا) گنجه، شماخی، نواحی داغستان و دربند. هیچ یک از محققان به رواج این گویش در شمال خراسان، یعنی مناطقی از شهرستان جاجرم و بخش گلیان ازتوابع شهرستان شیروان و بخش راز و گیفان که هر یک گونه متفاوتی از گویش تاتی هستند اشاره نکردهاند. متاسفانه درباره این گویش تاکنون کار پژوهشی علمی و مفصل صورت نگرفته است.
در شهرستان جاجرم، واقع در جنوب غرب استان خراسان شمالی، جلگة پهناوری به نام شوغان و منطقهای به نام چهارده سنخواست واقع است که اغلب ساکنان این مناطق به گویش تاتی تکلّم میکنند. این مردم از دیرباز خود را «تات» مینامیدهاند و گویش رایج خود را «تاتی» دانستهاند. از مهمترین روستاهای که به تاتی تکلم میکنند میتوان به سنخواست، اندقان، خراشا، کرف، جربت، دوبرجه، جوشقان و... اشاره کرد که حدود بیست و پنج هزار نفر جمعیت دارند. این مناطق از قدمتی طولانی و سابقه فرهنگی و تاریخی برخوردارند. پژوهش حاضر واژگان گویش تاتی این منطقه را که از گویشهای غنی بازمانده از ادوار گذشته است، در متون ادبی معتبر فارسی جستجو کرده است. بسیاری از واژگان به کار رفته در این متون همین امروز در میان مردم منطقه رایج است و آگاهی از کاربردها یا فهرست کردن آنها میتواند وسیله مؤثری برای درک و دریافت معانی کلمات و واژگان به کار رفته در آثار ادب کهن فارسی باشد.
در ادامه برای روشن شدن اختصاصات این گویش به بعضی از تفاوتهای واجی آن با زبان معیار فارسی اشاره میکنیم و سپس نمونههایی از واژههای تاتی به کار رفته در آثار ادبی را همراه با معانی دقیق و درست آنها میآوریم.
· ابدال مصوت /â/ به مصوت /o/:
بام / bâm بوم / bom
خام / Xâm خوم / Xom
کام/ kâm کوم/ kom
· ابدال مصوت / o / به مصوت /â/:
خوش / xoš خو / xav
آفتاب / ftâbâ افتو / aftav
آب / bâ او / av
· ابدال صامت / ف / به / و /:
درفش / darafš دروش / deravš
کفش / kafš کوش / kavš
افسار / afsâr اوسار/ avsâr
افسانه / afsâna اوسنه / avsana
· تبدیل مصوت بلند / ی / «i» / به مصوت کوتاه / «e»:
زیر / zir زر / zer
دیر / dir در / der
· تبدیل مصوت بلند / آ / «â» / به مصوت کوتاه / «a»:
انداخته / xtaâ and اندخته / endaxte
تازه / tâze تزه / taze
گاو / gâv گو/ gou
· ابدال صامت / b / به v /:
طبخ / tabx طوخ / tavx
کبک / kabk کوگ / kavg
تب / tab تو / tav
لب / lab لو / lav
·واژة «وقف / vaqf » در تاتی « و خم / vaxm» تلفظ میگردد و واژة «کال / Kâl (نارس) به صورت «کق/ kaq» تلظف میشود و واژة «لگد» / lagad، «لقی / laqay» تلفظ میشود.
·ابدال صامت / ق/ به / خ/:
وقت / vaqt وخت / vaxt
سقف / saqf سخف / saxf
·ابدال صامت / د/ به / ت /:
مسجد masJed مچت / meččt
· کابرد صامت /ر/ و/ ل/ به جای یکدیگر:
برگ / barg بلگ / balg
پروار / parvar پلوار / palvâr
· ابدال صامت / ن / «n» به / م / «m»:
منبر / menbar ممبر / mambar
شانس / šâns شامس: msšâ
سنبه/ sonbe سمبه / sumba
· حذف برخی صامتهای پایانی:
چند / čand چن / čen , čan
قند / qand قن / qen
گفت / quft گف / quf
مفت / muft مف / muf
·قلب برخی صامتها:
طرح / tarh طحر / tahr
قفل / qofl قلف / qolf
· نشانه جمع دراین گویش مصوت بلند «و» است:
دختران / doxtaran دخترو / doxtero
مردان / mardan مردو/mardo
· کاربرد برخی پسوندهای کهن و متروک مانند:
- « َست »: در واژههای «هرست، وینگست، حورتست، شرقست، شرپست و... » ناگهانی و بلند بودن صدا را میرساند.
- « ِ ک»: در واژههای «رمک، شرمک، شاشک، و رخک و... » نشانة کثرت است.
- اضافه بنّوت (اضافه اسم فرزند به پدر یا مادر) هنوز در این گویش رایج است: حسین ابراهیم (حسین فرزند ابراهیم ) و...
- مصدر «شدن» به معنی «رفتن» هنوز دراین گویش کاربرد دارد.
علی شو/ علی رفت.
یکی از ضرورتهای معرفی و بررسی گویشها، وجود بسیاری از واژگان و ساختارهای کهن زبان فارسی و گاه تلفظ قدیمی و کهن واژههاست که حاصل این کار، به مصحّحان و شارحان متون ادبی کمک شایان توجهی برای تصحیح و شرح این متون خواهد کرد. بسیاری از واژگان رایج در گویش تاتی که ریشه در زبان قدیم ایرانی دارد، در زبان شاعرانی چون رودکی، عطار، فردوسی، مولوی وارد شده است، از این رو بهره گیری از کاربردهای این گویش در شمال خراسان برای خوانندگان متون ادبی راهگشاست. اگر خواننده یا شارح متنی با این کاربردها آشنا نباشد ممکن است به اشتباه افتد و تفسیر و توجیه دیگری ارائه کند. به عنوان مثال در بیت زیر از منطق الطیر عطار:
رفت سوی آسیا و خوش بخفت چون بخفت آن مرد، حالی خر برفت
(منطق الطیر، 1379: بیت 2795)
آمده است: قافیه بیت دارای عیب «اقوا» است.
در حالی که قافیه دراین بیت همچون بیت زیر از منطق الطیر بدون اشکال است:
زانکه ترسیدم که چون شد سیم جفت راهزن گردد فرو نتوان گرفت
(همان: بیت 2136)
چرا که در گویش عطار «برَفت» به صورت « برُفت » تلفظ میشده است.
قافیه کردن (گفت / گرُفت) در این ابیات بسیار طبیعی و موسیقی آن کامل است. دراین بارُه شفیعی کدکنی میگوید اگر میبینیم که شاعر در پی خفت، رفت را قافیه میکند از آنجا که ما با ملاک قرار دادن تلفظ عصر خودمان شعرا را میخوانیم و میبینیم او را محکوم میکنیم که چرا خفت و رفت را قافیه کرده است. هنوز در گویش کدکن مصدر گرفتن و اشتقاقات آن به صورت گروفتن صرف میشود و در نیشابور و فردوس نیز هنوز تلفظ گروفت رایج است (از سخنان آقای حسن نظریان و آقای حاجتی).
در گویش تاتی شمال خراسان نیز در مناطق دربند، کرف و جربت از توابع جاجرم با تلفظ «گُرُفت»، به صورت «گروفت» و «گُرو» رایج است.
همچنین است قافیه شدن «بَرَفت» و «گُرفت» در بیت زیر از شاهنامه فردوسی:
چون بنشنید گشتاسب غمگین برفت ره ساربانان قیصر گرفت
(شاهنامه فردوسی، تصحیح حمیدیان، 1374: 122)
نیز قافیه این بیت در هفت پیکر:
هر کسی راه خوابگاهی رفت چون به هنگام خوابش آمدخفت
(هفت پیکر زنجانی، 1374: 310)
در این نمونهها مشاهده میشودکه بهره گیری از تلفظ واژگان در گویشها در تصحیح بسیاری از متون ادب فارسی راهگشاست و گویش تاتی شمال خراسان نیز از این حیث در خور توجه است تلفظ واژة «غَلْبَه» به معنی «غَلبَه» (به معنی زیاد، زیادی) گویش تاتی شمال خراسان امروزه رایج است. بر اساس یک قاعده آوایی، کلماتی چون عَظْمَت، صَدْقَه، غَلْبَه و... و امثال آن نزد قدما و به صورت عظمت، صدقه، عقبه، غلبه تلفظ میشده است. چنان که بعضی از شارحان گفتهاند در این خصوص ضرورت وزن در کار نیست و این کلمات در موارد متعددی چنین تلفظ میشدهاند.
در گویش تاتی شمال خراسان امروزه «صَدَقَه» و «غَلََبَه» به صورت «صَدْقَه» و «غَلْبَه» تلفظ میشود. مختارنامه:
ای ماه به صدقه، یک شکر بخش مرا کاین این صدقه به جای خواهد افتاد
(مختار نامه، 1374: 83)
مثنوی:
روی سرخ، از غلبه خونها بود روی زرد از جنبش صفرا بود
(مثنوی، 1379: 479)
مثال از گویش تاتی رایج:
غلبه موخری = زیاد می خوری
صدقه قبیل نکره = صدقه قبول نمی کند
نیز دراین گویش واژههای «شیر»، «یک» و «خیر و شر» به صورت «شیر» (با یای مجهول)، «یک » و «خیر و شیر» همچون افغانی امروز، تلفظ میشود. همچنین تمامیکلماتی که امروزه با «ه» بیان حرکت به صورت تلفظ میشوند، در این گویش با فتحه تلفظ میگردند: خانه (xana) نامه (nama) و... .
تعدادی از واژههای گویش تاتی شمال خراسان با زبان تاجیکی مشترک است که برخی از آنها در ادامه نقل میشود. برای مقایسه آنها از کتاب یادداشتهای صدر الدین عینی به کوشش سعید سیرجانی استفاده شده است. البته امروزه بیشتر این واژههای در فارسی دری جزو واژگان متروک (مهجور) به شمار میروند.
از خود کردن: فهمیدن
امبور: انبر
انه: این، این است تکیه کلامی معادل باری، اینکه، اینها
اوبه: خمیه ای که ترکمنان در آن سکنی میکنند
بای دادن: در قمار باختن
بند بودن: مشغول بودن
پرمه: در گویش تاتی شمال خراسان، پرما به معنی مته
پشخم: و «پسخم» به معنی دور از انظار، پنهانی
پلته: فتیله / پیشطاق: سر در
پیشطاق: سردر
روح: روی (نوعی فلز)
سبق گرفتن: درس گرفتن
سردادن: سردین، رها کردن
شمال دادن (خود را...): خود را در معرض باد قرار دادن
شناس: آشنا / قطی کردن: مخلوط کردن »
قوم: شن نرم، ماسه
قیراق: سوهان
قیمت: گران
کمبر: کم پهنا
لای شدن: گل آلود شدن آب
مغز: درون
نفس راست کردن: نفس تازه کردن
هلاک شدن: خسته شدن
هه: ها، بله.
در اینجا به واژههای که در متون ادبی فارسی در گذشته بهکار میرفته و امروزه متروک شدهاند ولی در گویش تاتی شمال خراسان همچنان رواج و کاربرد فراوان دارند، اشاره میکنیم:
- اجیر (ajir): هژیر، هجیر / به معنی چابک و هوشیار (این واژه در کدکن نیز امروز بهکار میرود و در تضاد با خواب آلود است.)
شعر سنایی:
گوی ای اسم تو باری، گوای فعل توبر گوای مهرت مهنا، گوی ای قهرت هژیر
- انجیدن (anjidan): به معین ریز ریز کردن.
در خسرو و شیرین نظامی:
علاج الراس او انجیدن گوش دم الاخوین او خون سیاووش
(خسرو و شیرین، 1366: 723)
- آموخته (amoxta): به معنی دست آموز، رام و عادت کرده.
در مثنوی:
بازگو ای باز پر افروخته با شه و با ساعدش آموخته
(مثنوی، 1379: 161)
در شاهنامه:
پلنگان و شیران آموخته به زنجیر زرین دهن دوخته
(شاهنامه فردوسی، 1374: 403)
- برغ (barq): به معنی سد و بند خاکی. «بند و سدی است که پیش آب روان کشیده میشود، هم از برای اینکه آب بالا آید و بر زمین مجاور سوار شود... در قرای گرگان و آشتیان... سدی را که برگردان مجرای آب به مرزها و کَردهای زراعت در نهرها، میبندند «ورگو» میگویند (کلیله و دمنه، توضیحات مجتبی مینوی، 1343: 102و برهان قاطع، 1362: ذیل برغ). در گویش تاتی شمال خراسان «پیش برغ» نیز کاربرد فراوان دارد.
شعر عطار:
چو شمع از عشق هر دم باز خندم ز چشمم پیش برغی باز بندم
(فرهنگ نوادر الغات، 1370: 123)
یا:
دست بگشاده چو برقی جستهای وز خلاشه پیش برغی بستهای
(منطق الطیر، 1348: 55)
- برینه (berina): به معنی حفره و سوراخ تنور (برهان قاطع).
ناصر خسرو:
از این بدخو، ببر از پیش آنک او نهد بر سینه ات آن ناخوش، برینه
(دیوان ناصر خسرو، بی تا: 353)
دراین گویش با تنور به کار میرود و به معنی سوراخ و حفره ای است که خاکستر تنور را از آن بیرون میآورند.
- بدنوسی / بنوسی (bednavsi/bennavsi): بدنفسی به خواهش نفس تن دادن است.
شعر انوری:
راضی نشود به هیچ بدنفسی هر نفسی که از نفوس انسان است
(مفلس کیمیا فروش، 1373: 203)
- پاک (pak): تماماً به تمامی، به کلی.
شعر رودکی:
این جهان، پاک، خواب کردار است آن شناسد که دلش بیدار است
(تاریخ بیهقی، 1350: 113)
- پخش (paxs): به معنی پهن
حدیقه سنایی:
بینی پخچ دید و دو لب زشت چشمی از آتش و رخی انگشت
(حریقه سنایی، 1382: 94)
- پشتی کردن (posti kerden): به معنی پشتیبانی کردن، کمک کردن، طرف کسی را گرفتن، به نفع کسی سخن گفتن.
بوستان:
نشاید که بر کس درشتی کنی چو خود را به تاویل پشتی کنی
(کلیات سعدی، 1374: 397)
- پیشو/ پیشان (piso): به معنی صدرخانه، مقابل جلو در. از «پیشان »
شعر عطار:
ز پرده پرده میشد تا به پیشان ممکن نیست کس را بیشتر زان
(اسرار نامه، به نقل از فرهنگ معین)
شعر مولوی:
هست مستی که کشد گوش مرا یارانه ؟ از چنین صف نعالم سوی پیشانه برد
(کلیات شمس، 1381: 426)
- تخته (taxta): به معنی تابوت
شعر سنایی:
چون ترا خاک تخت خواهد بود گو کنون تخت اردشیر مباش
(دیوان سنایی، 1360: 323)
یا:
تختة مرده کشان بفراشتند بر کتف بوبکر را برداشتند
(مثنوی معنوی، همان: 741)
مثنوی:
هر طـرف غولی همی خواند ترا کای برادر راه خواهی هین بیا...
کـه بیا مهمــان مـا ای روشنی خانه آن توست و تـو آن منی
خذم آن باشد که گویی تخمهام یا سقیمم خستـة این دخمـهام
(مثنوی، همان: 339)
- تریس (tris): بازی است فکری با سه سنگ. در زبان اوستایی، یکی از پسوندهایی که قید میسازد، پسوند «s» است. «pris» در اوستا و «tris» در سانسکریت به معنی سه با، با این پسوند ساخته شده است. در این گویش بازی «تریس» بر محور «سه» میگردد و پس از اینکه در این بازی «سه سنگ» در ردیف هم قرار گیرند میگویند «تریس شد»؛ یعنی سه سنگ در ردیف یکدیگر گرفت. در زبان انگلیسی با این کلمه از یک خانواده است (فرشید ورد، 1380: 188).
- جلب (jalab): به معنی زیرک و بدجنس.
شعر نظامی:
چو من بودم عروسی پارسایی از آن مشتی جلب جستم جدای
(خسرو و شیرین، 1366: 225)
شعر اوحدی:
چه وفا خیزدت ز یار جلب یاری از روشنان چرخ طلب
(دیوان اوحری، 1340: 68)
- جلد (jald): به معنی تند و تیز.
شعر ناصر خسرو:
مــر مــرا در میــان خویش همی از بسی عیب خویش نگذارند
گر همی این به عقل و هوش کنند هــوشیارند و جلــد و عیارند
(دیوان ناصر خسرو، بیتا: 473)
- چینه (cina): دانه خوردن مرغ، دانه
شعر سعدی:
مرغ جایی رود که چینه بود نه به جایی رود که چی نبود
(کلیات سعدی، 1374: 993)
دیوان عطار:
عطار که چینة تو میچیند مرغی است که در قفس نمیآید
(دیوان عطار، 1341: 292)
- خرند (xerend): به معنی ردیف کردن و جمع کردن آجر (نیز در فردوس و نیشابور)
شعر عطار:
هر که گهر آردش، روح قدس از بهشت شاید اگر ز ابلهی کان بکند در خرند
(همان: 758)
- خِلَشَه (xelasa): به معنی خاشاک
دست بگشاده چو برقی جستهای وز خلاشه پیش برغی بستهای
(منطق الطیر، همان: 256)
- داشخنه (das xana): مخفف داشخانه دراین گویش نام مکانی است که قبلا داش (کوره آجرپزی) در آن محل بوده(1).
«داش» به معنی کوره آجر پزی و در توسی و تاجیکی نیز با همین تلفظ و معنی به کار میرود.
شعر عطار:
قضا را بود آنجا داش گرمی که در وی خشت میکردند
(منطق الطیر)
رودکی:
من چنان زار زان جماش درم همچو آتش میان داش درم
(دیوان رودکی، 1341: 348)
عطار:
زاهد خام خویش بین هرگز نشود پخته گر نهی در داش
(دیوان عطار، 1341: 348)
- دای (day): هرچینه و رده و مرتبه را گویند از دیوار. (برهان قاطع ذیل وای).
شعر جامی:
پی دیوار ایمان بود کارش ولی شد چار دای از چار یارش
(نفحات الانس، 1368: 251)
شعر نظامی:
هر چه بدان خانه نو آیین بود خشت پسین، دای نخستین بود
(به نقل از لغت نامه دهخدا)
- دخت اندر (doxt endar): دختر ناتنی؛ «اندر» به معنی «ناتنی».
ناصر خسرو:
شیعت مارندری ای بد نشان شاید اگر دشمن دخت اندری
(دیوان ناصر خسرو، همان: 55)
- مایندر (مادر اندر): به معنی «زن پدر» و مار خوانده در مصرع اول بیت قبل از ناصر خسرو، آمده است و در شعر عنصری:
جز بهمادراندر نماند این جهان کینه جوی با پسراندر کینه دارد همچو با دخت اندرا
(دیوان عبدالرزاق اصفهانی، بیتا: 129)
- درده (dorda): (درد+ه نسبت ) درد، دردی، هر کدورت که در چیزی رقیق، ته نشین شود.
توصافی و من درده ام بی صاف دردی صافی خوار شد
(کلیات شمس، 1381: 303)
- ز(ze): پسر «بهجای علامت اضافه که در قدیم در پهلوی شمالی و پهلوی جنوبی «زی» به عوض علامت مذکور استفاده میشده است؛ مثل بغداد زی بغ کرت یعنی بغداد پسر بغکرت و در زبان دری قدیم بجای «زی» مزبور «از» میآورند... و گویا مختص به لهجة خراسان غربی و طخارستان بوده و به تقلید از آنان طبرستان و ری و آن حدود تجاوز کرده و در اسکندر نامه هم دیده شده. مثال: پادشاهی اسکندر را ارسطاطالیس حکیم راست میداشت و شاه بی دستوری وصوابدید از وی هیچ کار نکردی یعنی بدون دستور وصوا بدید وی. هنوز این لفظ در هرات و قسمتی از (طخارستان) متداولست که گویند: دست از تو، سر از تو یعنی دست تو، سر تو... » (سبک شناسی بهار، همان، جلد 2: 241).
- سخته (sexta): در فارسی دری با تلفظ «سخته» به معنی وزن شده.
«آنچه بر لفظ ملک میرود سخنی سخته است بهشاهین خرد و تجربت و ذکاء فطنت»
(کلیله و دمنه، 1343: 150)
- سوز (savz): سبز
«چون سپید و سوز اختیار کردی لاجرم امت تو در دنیا با معرفت باشند و در عقبی درجنت باشد» (همان: 150)
- شخ (sax): زمین سفت و سخت که باران نخورده باشد.
شاهنامه:
زمین خشک شخی که گفتی سپهر بدو تا جهان بود، ننمود چهر
(شاهنامه، همان: 134)
شاهنامه:
کنندش به خنجر سر از تن جدا به شخی که هرگز نروید گیاه
(همان: 502)
در طوس به آن «شاخه» میگویند.
- غرو (gerav): به معنی شبنم صبحگاهی.
در تاجیکی «قرو» و در توسی «قرو gorro»
شعر مولانا:
خیزید و مخسیید که نزدیک رسیدیم آواز خــروس و ســگ آن کـوی شنیدیم
والله که نشانههای قروی ده یار است آن نرگس و نسرین و قرنفل که چریدیدم
(کلیات شمس، همان: 765)
یا:
افسار گسسته فرس و رفته به صحرا مرعا و قرو دیده وازهار دمیده
(کلیات شمس، همان: غزل 3395)
- غو (qo) به معنی فریاد و جیغ و داد. نمونه از شاهنامه:
چو او را بدیدند برخاست غو که آمد ز آتش برون شاه نو
(شاهنامه: 325)
و
ز گیتی برآمد به هر جای غو جهان را کهن شد سر از شاه نو
(همان: 250)
- غیژیدن (qijidan): لیز دادن، سردادن، لغزاندن. در تاجیکی «غیژ دادن»، در طوسی «غیژ خوردن» به همان معناست. در مثنوی آمده است:
«قصه آن زن که طفل او برسر ناودان غیژید و خطر افتادن بود... »
و
لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب سوی او میغیژ و او را میطلب
(مثنوی معنوی، 1379: 370)
- کرا کردن (kera یا keray): ارزش داشتن
از تاریخ بیهقی:
«و اگر فرمایی نزدیک وی روم و پنبه از گوش وی بیرون کنم.گفت: کرا نکند، خود سزای خود بیند»2
- کرت (keret): به معنی دفعه، بار.
از نفحات الانس جامی: شیخ ابوسعید گفت که: در نزدیک شیخ ابوعبدالرحمان سلمی در شدیم اول کرّت که او را دیدیم. مرا گفت: ترا تذکره ای نویسم به خط خویش. (تاریخ بیقهی، 1371: 499)
از منطق الطیر:
گر کنند این جمله پر ارزن تمام نه به یک کرّت به صد کرّت مدام
مثنوی:
پنج کرّت این چنین آواز سخت میرسید و دل همی شد لخت لخت
(مثنوی، همان: 51)
- کلو (kalev): به معنی سراسیمه، گیج، گول و صورت دیگر آن کالیوه (ابله، نادان) است.
سعدی:
شبی مست شد آتشی بر فروخت نگون بخت کالیوه خرمت بسوخت
(کلیات سعدی فروغی، 1374: 426)
تذکرة الاولیا: «... سراسیمه و کالیو و خجل و بیقرار و روی به ویرانهای نهاد.» ( تذکرة الاولیا، 1346: 57)
- کماج (komaj): به معنی نوعی نان. نمونه از شعر مولوی:
چه داند روستایی مخزن شاه کماج و دوغ داند جان کرد
(کلیات شمس فروزانفر، 1381: 685)
- کیله (kila): به معنی پیمانه ای برای آرد و غلات. نمونه از سعدی:
زنی را که جهل است و ناراستی بلا بر سر خود نه زن خواستی
چو درکیلـه جـو امانـت شکست از انبار گندم فرو شوی دست
(کلیات سعدی فروغی، 1374: 389)
- گزر « gezar»: زردک. نمونه از فیه مافیه: «روستایی به شهر آمد و مهمان شهری شد، شهری او را حلوا آورد و روستایی باشتها بخورد آنرا و گفت: ای شهری من روز و شب به گزر خوردن آموخته بودم این ساعت طعم حلوا چشیدم لذت گزر از چشم افتاد»
نمونه از شعر مسعود سعد:
علاج را گزر پخته میخورم زیرا که آن چو سخت گزر سست شدچو برگ گزر
(دیوان مسعود سعد سلمان رشید یاسمی، 1343: 90)
- گو وره (go vara) » از «گاو باره: رمه گاو (صحاح الفرس). از ناصر خسرو:
نژاد دیو ملعونند یکسر مزایاد آنکه این گوباره را زاد
(دیوان ناصر خسرو، بیتا: 61)
ناید هگزر از این یله گوباره جز درد و رنج عاقل بیچاره
(همان: 297)
در این بیت فردوسی به صورت «گاواره» دیده میشود:
که خرد شد که خواهد ز گاوان سرو به گاواره گم کرد گوش از دو سو
(شاهنامه، 1374: 430)
- لاش (laŝ): غارت و چپاول کردن. لاشیدن به معنی تاراج و غارت کردن (برهان). از ناصر خسرو:
دیر نپایدکه کند، گشت چرخ این همه را یکسره ناچیز و لاش
(دیوان ناصر خسرو مینوی و محقق، بیتا: 422)
در فرهنگ واژههای تربت حیدریه «لاش Las» به معنی لخت و برهنه آمده است و «لاش کردن» به معنی لخت و برهنه کردن و بدست کندن.
- لشی کردن (Lasi Kerden): به معنی جمع آوری دوباره یا ته ماندة محصولاتی که پس از برداشت در زمین میماند. از فرخی:
مالش، همه لاشی شد و ملکش همه ناچیز دشمن به فضول آمد و بدگوی بهگفتار
(دیوان فرخی حسین مکی، 1332: 102)
از انوری:
فاش کند تیغ تو قاعدة انتقام لاش کند رمح تو مائدۀ کارزار
(دیوان انوری، 1340: 50)
- مول مول (mol mol): درنگ کردن، به تعبیر امروز این یا آن پا کردن. از دیوان شمس:
دل بنه، گردن مپیچان چپّ و راست هین روان باش و رها کن مول مول
(کلیات شمس، 1381: غزل 3466)
برای تو شهان در انتظارند سبکتر رو چرا دمول مولی ؟
(همان: غزل 3158)
از مثنوی:
منتظر در غیب جان مرد و زن مول مولت چیست زوتر گام زن
(مثنوی، 1379: 875)
بیهوده چه مول مولی میزنی در چنین چه کو امید روشنی؟
(همان: 782)
- نالی (Nali): تشک، تغییر یافته «نهالی» و «نهلی» است. از گلستان سعدی:
تا مــرد سخــن نگفتــه باشــد عیب و هنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که نالی است باشد که پلنگ خفته باشد
(گلستان، 1373: 58)
در فرهنگ واژههای رایج تربت حیدریه «نهلی nehli» به معنی «تشک» آمده است که به آن «نالی» نیز گویند.
ناصر خسرو:
زیبا به خرد بایدت بودنت و به حکمت زیبا تو به تختی و به صدری و نهالی
(دیوان ناصر خسرو، همان: 43)
مثنوی:
جامة ما روز، تاب آفتاب شب نهالین و لحاف از ماهتاب
(مثنوی، همان: 98)
- هختن (haxten) هنجیدن: کشیدن. در لغتنامه:
چنانکه مرغ هوا پر و بال برهنجد تو بر خلایق بر، پر مردمی برهنج
(لغت نامه دهخدا)
- هنیز (haniz): هنوز.
در زبان پهلوی به معنی هنوز، قید زمان است که در «ارداویرافنامه» به صورت انیز (aniz) و «هنیز» (haniz) آمده است.
شاهنامه:
خبر دارد از این بهآمین هنیز که بر وی نهفته نمانده است نیز
(شاهنامه، 1374: 321)
- ودی (vadi): آشکار. «از واژة «وادید» (آشکار، هویدا) و در کدکن به صورت «وادی» به معنی آشکار و پیدا هنوز اسعمال میشود.
گویند: فلان گم شده وادی شد: یعنی پیدا شد.
مختار نامه عطار نیشابوری:
یک ذره چو وادید نخواهد آمد خود را چه دهی جلوه گری چندینی
(مختار نامه، 1358: 444)